آفتاب کم کم غروب می کرد و پیرمرد یک دست بر عصا، دست دیگر بر روی دست، همان طور که حسرت سال های گذشته اش را می خورد، درخت تنومندش را وارسی می کرد. این درخت، تنها دست آورد این سال ها بود. هرچند درخت سال ها بود که ثمره ای نداشت، اما شنیدن نام پیرمرد همیشه آن درخت تنومند را به خاطر متبادر می کرد. ازین رو به طرز عجیبی با این درخت خودخواهانه برخورد می کرد، چون پدری شکست خورده که تمام آرزوهایش را در زندگی فرزندش جست و جو می کند. درخت ,پیرمرد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

upload گیجم کن کانال دهم تجربی انسانی ریاضی کانال کنکور ۹۹ هواسازان rmingawid arlo16 Tapak آشپزی مدرسه شاد ماکو